یک بار از خواب بیدار شدم و یک داستانی در ذهنم روشن شد. خواستم بنویسم که یادم بمونه شاید خودم یا فرد دیگری از این داستان خوشش اومد و آب و تاب بهش داد و نسخه بهتری رو پیاده سازی کند.
کارکتر ها
- کارکتر اصلی: پسر یتیم ۲۴ ساله که از ۱۳ سالگی شروع کرد به کار کردن و ارتباط با آدم ها و چون کسی بالا سر اون نبود تلاش کرد راز های دنیا و زندگی را بیابد.
- پارتنر کارکتر اصلی: دختری که پارتنر کاکتر اصلی است و مدت ۵ سال کارکتر اصلی را می شناسد. او را در یکی از سخت ترین شرایطی که در ۲۰ سالگی داشت پیدا کرد.
- خبرنگار/گزارشگر یک وبسایت خبری معروف: به دلیل موفقیت ۲۴ سالگی کارکتر اصلی یک مصاحبه ای دارد که درباره داستان و تجربه های یتیم بودنش با او صحبت می کند. او یک خانم است که تابحال با یک یتیم ملاقات نکرده است.
روایت داستان در شروع و پایان
داستان در محوریت کارکتر اصلی می گردد. داستان از جایی شروع می شود که کارکتر اصلی با پارتنر وارد ساختمان شرکت خبری می شوند. خبرنگار به سمت آن ها می آید و آنها را به اتاق ضبط دعوت می کنند. شرکت آن ها در زمینه پادکست نیز کار می کنند و یک اتاق مخصوص برای ضبط پادکست دارند. آنها به دور یک میز دایره ای چوبی با صندلی های نرم بالشی می نشیند. زاویه آنها به شکل مثلثی است جوری که بدون چرخاندن سر می توانند همزمان هم دیگر را ببینند. دکور آنجا خیره کننده است و از هر موضوعی که تا حالا پادکست داشته اند یک کالا برای دکور آنجا چیده اند و دقایقی درباره دکور و نحوه ضبط و صحبت می کنند.
هر فصل درباره داستان ها و چالش های یک یتیم سوال پرسیده می شود. اما پارتنرش هیچ وقت درباره یتیم بودن با او صحبت نکرده است زیرا فکر می کرد که او احساسات خشم و غم زیادی دارد و می ترسد با صحبت کردن درباره یتیم بودنش از او ناراحت شود و او را ترک کند. و این اولین باری است که دارد درباره یتیم بودن می شوند.
اما داستان به جایی میرسد که هر فصل که جلو می رود همدلی و همدردی پارتنرش بیشتر می شود. فصل اول ۱۰۰ درصد گوش می دهد و بغض می کند و فصل دوم ۹۰ درصد گوش می دهد و ۱۰ درصد صحبت می کند و فصل بعدی ۷۰ درصد گوش می دهد و حرف میزند و کم کم بیشتر و بیشتر می شود. اما چرا ؟ او متوجه می شود با داستان های کارکتر اصلی در کودکی می گویید بسیار هماهنگی دارد انگار آنها را یک بار زندگی کرده است و به شک می افتد که شاید او نیز هم یتیم بوده است.
در بین استراحت پادکست با والدینش صحبت می کنند و درباره ضبط صحبت می کنند که خوب پیش می رود و کارکتر اصلی بسیار خوب پیش رفته و داستان های یتیم بودنش را صحبت می کند. مکث می کند و از والدینش می پرسد آیا من هم یتیم بوده ام ؟ والدینش نیز سکوت می کنند و انگار شک پارتنر کارکتر اصلی بیشتر می شود و احساس اضطراب می کند. سپس والدینش تایید می کنند که بله تو قبلا یتیم بوده ای و به سرپرستی گرفتیمت !
چه چیزی قرار است بیاموزیم
می خواهیم درباره آزادی صحبت کنیم که چقدر ما وابسته به والدین و بند ناف روانی خودمون رو با والدین خودمون ایجاد کرده ایم که به گونه ای رشد و تلاش خودمان را سرکوب کرده ایم.
محیط داستان
هدف این است که داستان فقط در محیط ضبط پادکست روایت شود و آنها فقط در آنجا حضور دارند اما در بازگویی خاطرات ما در مکان و زمان های متفاوتی سفر می کنیم. گاهی در یک زمان در دو مکان حضور داریم یکی در مکان کارکتر اصلی و یکی در مکان پارتنر کارکتر اصلی.
اگر ایده ای یا نظری داشتید حتما بنویسید یا خودتون این داستان رو بنویسید و نشر بدید و یه نسخه هم به من بدید بخونم و حال کنم 🤗
دیدگاهتان را بنویسید