اروین د. یالوم، استاد بازنشسته روانپزشکی دانشگاه استنفورد، تنها یک رواندرمانگر نیست؛ او یک فیلسوف و داستانسرای چیرهدست است که در آثارش، بهویژه در کتاب بنیادین خود، «رواندرمانی اگزیستانسیال»، به کاوش عمیقترین دغدغههای بشری میپردازد. این کتاب یک اثر کلاسیک است که رواندرمانی، فلسفه و تجربیات بالینی را در هم میآمیزد تا به ما در مواجهه با حقایق مسلم هستی کمک کند. در قلب تفکر یالوم، یک پارادوکس تکاندهنده و قدرتمند نهفته است که هسته اصلی این مقاله را تشکیل میدهد:
«اگرچه نفسِ مرگ آدمی را نابود میکند، اندیشهی مرگ نجاتش میدهد». این جمله نشان میدهد که رویارویی آگاهانه با فناپذیری، نه یک تمرین بیمارگونه و ترسناک، بلکه یک کاتالیزور نیرومند برای تحول شخصی و دستیابی به یک زندگی اصیل است.
این مقاله، سفری است به اعماق بخش «مرگ» در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال. در این سفر، خواهیم دید که مرگ چگونه اضطرابهای ما را شکل میدهد، ما با چه سازوکارهایی از آن میگریزیم، و مهمتر از همه، چگونه میتوانیم از آگاهی نسبت به مرگ به عنوان نیرویی برای ساختن یک زندگی غنیتر و معنادارتر بهره ببریم.
اگر بخواهید می توانید در نوشته ی قبلی، نگاه عمیقی به روان درمانی اگزیستانسیال اثر اروین یالوم بیاندازید.
فهرست مطالب
مرگ، سرچشمهی اضطرابهای بنیادین
رواندرمانی اگزیستانسیال بر این فرض استوار است که بسیاری از کشمکشهای درونی ما از رویارویی با چهار «دلواپسی غایی» (Ultimate Concerns) نشأت میگیرند که ریشه در خودِ هستی ما دارند: مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. اینها بیماری نیستند، بلکه بخشی جداییناپذیر از تجربه انسان بودن هستند. یالوم معتقد است که در میان این چهار دلواپسی، مرگ بنیادیترین و محوریترین آنهاست. از دیدگاه او، اضطراب مرگ سرچشمه اصلی بسیاری از اضطرابهای دیگر است و بسیاری از ترسهای به ظاهر بیربط ما، در نهایت به ترس از نیستی و فنا بازمیگردند. در واقع، اضطراب در هسته خود با مرگ گره خورده است، اما ذهن ما برای قابل مدیریت کردن آن، این اضطراب فراگیر را به ترسهای مشخصتر و ملموستر تبدیل میکند.
اینجاست که باید میان ترسهای روزمره و اضطراب وجودی (Existential Anxiety) تمایز قائل شویم. ترس معمولاً یک ابژه مشخص دارد (ترس از ارتفاع، ترس از یک حیوان)، اما اضطراب وجودی، یک دلواپسی فراگیر و مبهم است که از مواجهه با حقایق مسلم هستی، مانند مرگ، ناشی میشود. این اضطراب همواره زیرپوست زندگی روزمره ما جریان دارد و به عقیده یالوم، منشأ بسیاری از ناهنجاریهای روانی است.
جدول ۱: چهار دلواپسی غایی در رواندرمانی اگزیستانسیال
دلواپسی غایی | تعارض وجودی اصلی |
مرگ (Death) | آگاهی از حتمی بودن مرگ در مقابل میل به ادامه زندگی و جاودانگی. |
آزادی (Freedom) | آزادی و مسئولیت کامل برای ساختن زندگی خود در مقابل میل به ساختار، قطعیت و راهنمایی بیرونی. |
تنهایی (Isolation) | آگاهی از تنهایی بنیادین و جدایی نهایی از دیگران در مقابل نیاز عمیق به تعلق، ارتباط و محافظت. |
پوچی (Meaninglessness) | نیاز ذاتی انسان به یافتن معنا در جهانی که به نظر میرسد ذاتاً فاقد معنای از پیش تعیینشده است. |
این جدول نشان میدهد که هر دلواپسی، حاصل یک تنش درونی بین یک آگاهی دردناک و یک میل متضاد است. درک این چارچوب، کلید فهم رویکرد یالوم به رنجهای انسانی است.
ریشههای ترس: درک مفهوم مرگ در دنیای کودکان
یکی از تصورات رایج اما اشتباه این است که کودکان از مفهوم مرگ بیخبرند و این دغدغه تنها در بزرگسالی پدیدار میشود. یالوم این دیدگاه را با قاطعیت به چالش میکشد و استدلال میکند که دلمشغولی نسبت به مرگ از سنین بسیار پایین آغاز میشود و حضوری دائمی در تمام مراحل زندگی دارد. این اضطراب یک رویداد ناگهانی نیست، بلکه یک مسیر تکاملی است که در کودکی آغاز میشود و درک ما از آن در بزرگسالی، عمیقاً تحت تأثیر تجربیات اولیه ما با این مفهوم قرار دارد.
یالوم برای اثبات این مدعا، روایتی شخصی و تکاندهنده را از گفتگوی خود با پسر پنج سالهاش در ساحل نقل میکند. پسرش ناگهان میگوید که هر دو پدربزرگش قبل از به دنیا آمدن او مردهاند. وقتی یالوم از او میپرسد که هر چند وقت یکبار به این چیزها فکر میکند، پسرش با لحنی به طرز غریبی بالغانه پاسخ میدهد: «هیچ وقت نشده که بهشون فکر نکنم.». این داستان کوتاه به طرز قدرتمندی نشان میدهد که دغدغه فناپذیری تا چه حد عمیق و ریشهدار در وجود انسان است.
درک کودک از مرگ یک فرآیند تکاملی است و نحوه برخورد والدین، مربیان و محیط با پرسشهای بنیادین کودک در این زمینه، نقشی حیاتی در شکلگیری سلامت روان یا ایجاد آسیبپذیریهای روانی در آینده ایفا میکند. نادیده گرفتن یا سرکوب این پرسشها، بذر اضطرابهایی را میکارد که در بزرگسالی جوانه خواهند زد.
سپرهای شکننده: سازوکارهای دفاعی ما در برابر اضطراب مرگ
از آنجایی که خیره شدن مستقیم به خورشیدِ مرگ طاقتفرساست، ذهن انسان به طور ناخودآگاه سازوکارهای دفاعی پیچیدهای را برای محافظت از خود طراحی میکند. یالوم دو باور یا مکانیسم دفاعی اصلی را شناسایی میکند که تقریباً در همه انسانها وجود دارد. این دفاعها به خودی خود بیمارگونه نیستند، اما زمانی که به شکلی خشک، انعطافناپذیر و وسواسگونه درمیآیند، به ناهنجاری روانی منجر میشوند.
توهم «تکینگی شخصی» (Personal Specialness): من یک استثنا هستم
این باور عمیق و ناخودآگاه است که قوانین بنیادین هستی، بهویژه مرگ، شامل حال ما نمیشود. فرد خود را «استثنا»، شکستناپذیر و مصون از سرنوشت مشترک بشری میداند. این باور میتواند خود را به شکلهای گوناگونی نشان دهد: خودشیفتگی شدید، اعتیاد به کار و موفقیت بیوقفه، قهرمانبازیهای بیپروا، یا وقف کردن تمام زندگی برای یک «پروژه جاودانگی» مانند کسب ثروت افسانهای، شهرت جهانی یا خلق یک اثر هنری ماندگار. به گفته یالوم، مشکل اصلی در این دفاع،
اضطراب مزمن است. فرد برای حفظ این توهم، باید دائماً در حال اثبات استثنایی بودن خود باشد؛ تلاشی بیپایان که او را همواره در حالت تنش و نگرانی نگه میدارد.
جستجوی «ناجی نهایی» (The Ultimate Rescuer)
این دفاع، باور به وجود یک فرد، یک قدرت یا یک نیروی بیرونی است که ما را از گزند مرگ و تنهایی محافظت خواهد کرد. این ناجی میتواند یک شریک عاطفی ایدهآلسازیشده، یک رهبر کاریزماتیک، یک مرشد معنوی، یا حتی خود درمانگر باشد. این سازوکار دفاعی اغلب در روابط کاملاً وابستهوار، پیروی کورکورانه و واگذاری کامل مسئولیت شخصی به دیگری خود را نشان میدهد. به گفته یالوم، مشکل اصلی در این دفاع، افسردگی است. زمانی که این ناجی نهایی فرو میپاشد—ترک میکند، میمیرد، یا ناکارآمدی و انسانی بودنش آشکار میشود—فرد با خلأ، ناامیدی و افسردگی عمیقی روبرو میشود، زیرا تمام سنگ بنای امنیت روانیاش را بر پایهی وجود آن دیگری بنا کرده بود.
جدول ۲: سازوکارهای دفاعی اصلی در برابر اضطراب مرگ
ویژگی | دفاع «تکینگی شخصی» | دفاع «ناجی نهایی» |
باور اصلی | «قوانین مرگ برای من صدق نمیکند. من خاص و مصون هستم.» | «شخص یا نیرویی قدرتمند مرا از مرگ و تنهایی نجات خواهد داد.» |
رفتار نمونه | تلاش بیوقفه برای موفقیت، قدرت، یا شهرت؛ انکار آسیبپذیری؛ قهرمانبازی. | روابط وابستهوار؛ واگذاری مسئولیت به دیگری؛ ایدهآلسازی یک فرد یا یک آرمان. |
ریسک روانی اصلی | اضطراب مزمن ناشی از نیاز دائمی به اثبات استثنایی بودن. | افسردگی و فروپاشی در صورت از دست دادن یا ناامید شدن از «ناجی». |
رواندرمانی در سایهی مرگ: از نظریه تا عمل
رویکرد درمانی یالوم بر این اصل استوار است که مواجهه با مرگ، هرچند دردناک، میتواند به تحول مثبت منجر شود.
«موقعیتهای مرزی» (Boundary Situations): لحظاتی که ما را بیدار میکنند
یالوم این اصطلاح را برای توصیف رویدادهای تکاندهندهای به کار میبرد که سپرهای دفاعی ما را در هم میشکنند و ما را به طور مستقیم با واقعیت فناپذیری روبرو میکنند. این موقعیتها میتوانند شامل تشخیص یک بیماری جدی، مرگ یکی از عزیزان، یک فقدان بزرگ، طلاق، یا هر بحران عمیق دیگری باشند که حس امنیت و جاودانگی ما را از بین میبرد. اگرچه این تجربیات بسیار دردناک هستند، یالوم آنها را فرصتهایی بینظیر برای تحول شخصی میداند. این لحظات ما را از حالت روزمرگی و آنچه هایدگر «مرتبه فراموشی هستی» مینامد، به «مرتبه اندیشیدن به هستی» سوق میدهند. در این موقعیتهاست که ما مجبور میشویم اولویتهای زندگیمان را بازنگری کنیم و از خود بپرسیم چه چیزی واقعاً برایمان اهمیت دارد.
حسرت «زندگی نزیسته» (Unlived Life): عمیقترین منبع ترس
یکی از قدرتمندترین و کاربردیترین ایدههای یالوم در این بخش نهفته است: «هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است.». این ایده، کانون ترس از مرگ را جابجا میکند. ترس اصلی، ترس از خودِ مردن نیست، بلکه ترس از مردن با انبوهی از حسرتها و پشیمانیهاست. یالوم با نقل این جمله، جان کلام را ادا میکند: «آنهایی که بیش از بقیه از مرگ میترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک میشوند.».
این مفهوم، پل ارتباطی مهمی بین دلواپسی «مرگ» و دلواپسی «آزادی و مسئولیت» برقرار میکند. «زندگی نزیسته» نتیجهی شکست در به کارگیری آزادی و نپذیرفتن مسئولیت انتخابهایمان است. بنابراین، راهکار درمانی برای اضطراب مرگ، تمرکز وسواسگونه بر خودِ مرگ نیست، بلکه فعال کردن حس عاملیت و مسئولیتپذیری فرد برای زندگی کردن به شیوهای اصیل است. با پرداختن به دغدغه «آزادی» (یعنی انجام انتخابهای واقعی و معنادار)، به طور خودکار از شدت دغدغه «مرگ» کاسته میشود.
ابزارهای رویارویی: راهکارهای یالوم برای غلبه بر هراس از مرگ
یالوم معتقد است که پذیرش واقعیت مرگ به معنای تسلیم شدن به ناامیدی نیست، بلکه نقطه آغازی برای یافتن راهکارهایی جهت کاهش اضطراب و افزایش غنای زندگی است.
رضایت از زندگی: قدرتمندترین پادزهر
اصلیترین و قدرتمندترین راهکار، زندگی کردن به شیوهای کامل، اصیل و بدون حسرت است. این به معنای پذیرش کامل مسئولیت زندگی و انتخابهایمان و «آریگویی شادمانه» به سرنوشت، به تعبیر نیچه، است. یالوم این ایده را با یک استعاره زیبا به تصویر میکشد:
«بهتر است از همهی زندگی استفاده کنیم و برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم. هیچ چیز به جز قلعهای سوخته.». هدف، زیستن چنان پرشوری است که در لحظه پایان، احساس کنیم چیزی از زندگی طلبکار نیستیم.
«اثر موجی» (Rippling): جاودانگی در تأثیر ما بر دیگران
یالوم، بهویژه در کتاب دیگرش خیره به خورشید، ایده «اثر موجی» را به عنوان یک تسلیبخش قدرتمند برای هراس از نیستی مطلق مطرح میکند. این ایده به این معناست که ما هرگز به طور کامل از بین نمیرویم، زیرا از طریق تأثیراتی که آگاهانه یا ناآگاهانه بر دیگران میگذاریم—از طریق کلماتمان، اعمالمان، مهربانیهایمان و ارزشهایی که منتقل میکنیم—پس از مرگ فیزیکیمان به زندگی ادامه میدهیم. این تأثیرات مانند امواجی که از افتادن سنگی در آب ایجاد میشوند، در زندگی دیگران و نسلهای بعد گسترش مییابند.این مفهوم، نوعی جاودانگی سکولار و ملموس را برای کسانی فراهم میکند که به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارند و نیاز عمیق انسان به تداوم و معنا را بدون تکیه بر نظامهای ایمانی برآورده میسازد.
خلاقیت و معناسازی: فراتر رفتن از خویشتن
عمل خلاقانه راهی برای غلبه بر حس فناپذیری و نیستی است. یالوم معتقد است وقتی ما چیزی خلق میکنیم—یک اثر هنری، یک رابطه عمیق، پرورش یک فرزند، آموزش به دیگران، یا ساختن یک کسبوکار—در واقع چیزی از خود را به جهان اضافه میکنیم که پس از ما باقی میماند.این راهکار مستقیماً به دلواپسی چهارم، یعنی «پوچی»، نیز پاسخ میدهد. با درگیر شدن در فعالیتهای معناداری که ما را از خودمان فراتر میبرند، اضطراب مرگ کاهش مییابد، زیرا زندگی ما هدفی فراتر از بقای صرف پیدا میکند و به جاودانگی از طریق میراثی که به جا میگذاریم، نزدیک میشود.
نتیجهگیری: پذیرش فناپذیری، در آغوش کشیدن زندگی
در نهایت، پیام اصلی یالوم به پارادوکس آغازین بازمیگردد: رویارویی شجاعانه با مرگ، کلید گشودن قفل یک زندگی اصیل، پرشور و معنادار است. پذیرش فناپذیری، ما را از ترس فلجکننده رها کرده و به سمت قدردانی عمیق از «اکنون» و غنیمت شمردن لحظهها سوق میدهد. این آگاهی، پسزمینه تاریکی را فراهم میکند که رنگهای درخشان زندگی در برابر آن جلوهگر میشوند. همانطور که یالوم به نقل از سنکا میگوید:
«فقط کسی از طعم واقعی زندگی لذت میبرد که مشتاق و آمادهی دستکشیدن از آن باشد.».
این کاوش در اندیشههای یالوم، بیش از یک تحلیل روانشناختی، دعوتی است به یک گفتگوی درونی. شاید بهترین راه برای پایان دادن به این مقاله، طرح یک پرسش برای شما باشد: «اگر امروز آخرین روز زندگی شما بود، چه حسرتی بیش از همه شما را آزار میداد؟ و برای کاستن از این حسرت، از همین فردا چه گام کوچکی میتوانید بردارید؟» پاسخ به این سوال، آغاز مسیری است که اندیشه مرگ، ما را در آن نجات میدهد.
دیدگاهتان را بنویسید