روانشناسی اگزیستانسیال – پارادوکس آزادی

,

آزادی. واژه‌ای که اغلب با رهایی، قدرت و آرمان‌های بشری گره خورده است. اما اگر به شما بگویند که همین آزادی، یکی از عمیق‌ترین منابع اضطراب و رنج انسان است، چه؟ این، نقطه‌ی آغاز سفر ما به دنیای اروین یالوم، روان‌پزشک و نویسنده‌ی برجسته‌ای است که پلی میان فلسفه و روان‌درمانی ساخت. در شاهکار او، «روان‌درمانی اگزیستانسیال»، آزادی در کنار مرگ، تنهایی و پوچی، یکی از چهار «دغدغه‌ی غایی» یا «داده‌های هستی» معرفی می‌شود؛ حقایق گریزناپذیری که تار و پود وجود ما را تشکیل می‌دهند.

این مقاله، کاوشی عمیق و جامع در بخش دوم این کتاب، یعنی فصل «آزادی» است. فصلی که با طرح یک پارادوکس بنیادین، ذهن را به چالش می‌کشد. همان‌طور که اریش فروم، فیلسوف و روانکاو، می‌پرسد: «آیا آزادی می‌تواند به باری گران، سنگین‌تر از توان تحمل بشر، و چیزی که می‌کوشد از آن بگریزد، بدل شود؟». یالوم با نگاهی بالینی و فلسفی به این پرسش پاسخ مثبت می‌دهد. او نشان می‌دهد که بسیاری از کشمکش‌های روانی ما نه از سرکوب غرایز یا آسیب‌های گذشته، بلکه از مواجهه‌ی مستقیم با همین آزادی بی‌حد و حصر نشأت می‌گیرد.

این فصل صرفاً یک بحث فلسفی انتزاعی درباره‌ی آزادی نیست؛ بلکه یک تحلیل بالینی دقیق از کشمکش درونی است که از رویارویی ما با آن پدید می‌آید. اضطراب، یک عارضه‌ی جانبی نیست؛ بلکه تجربه‌ی اصلی و مرکزی این مواجهه است. بنابراین، این مقاله شما را به سفری دعوت می‌کند تا درک کنید چرا از بزرگ‌ترین موهبت خود، یعنی آزادی انتخاب، می‌هراسیم و چگونه می‌توانیم با پذیرش بار سنگین آن، به یک زندگی اصیل‌تر و پرمعناتر دست یابیم.

بخش ۱: آزادی اگزیستانسیال چیست؟ فراتر از میله‌های یک قفس

وقتی یالوم از «آزادی» سخن می‌گوید، منظورش آزادی سیاسی، رهایی از محدودیت‌های اجتماعی یا داشتن گزینه‌های بیشتر در زندگی روزمره نیست. او این مفهوم را از معنای رایجش فراتر می‌برد و ما را با «آزادی اگزیستانسیال» یا «آزادی وجودی» آشنا می‌کند. این نوع از آزادی، به معنای «فقدان ساختار بیرونی» است. این آگاهی تکان‌دهنده است که ما در جهانی زندگی می‌کنیم که هیچ طرح و نقشه‌ی از پیش تعیین‌شده‌ای ندارد. هیچ مسیر مشخص، هیچ راهنمای غایی و هیچ معنای ذاتی در کار نیست. ما به این جهان «پرتاب» شده‌ایم و خودمان، به تنهایی، مؤلفان زندگی خویش هستیم.

یالوم برای توصیف احساسی که از این آگاهی برمی‌خیزد، از واژه‌ی «بی‌پایگی» (groundlessness) استفاده می‌کند. تصور کنید که ناگهان زمین زیر پایتان خالی می‌شود. دیگر هیچ تکیه‌گاه محکمی وجود ندارد. شما در خلأ معلق هستید و مسئولیت کامل طراحی جهان، معنا و مسیر زندگی‌تان بر دوش شماست. این احساس سرگیجه‌آور و هراسناک، جوهر آزادی اگزیستانسیال است. این همان مفهومی است که ژان-پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست، آن را در جمله‌ی مشهور خود خلاصه کرد: «انسان محکوم به آزادی است». این محکومیتی است که نمی‌توان از آن گریخت؛ ما این آزادی را انتخاب نکرده‌ایم، اما ناچار به زیستن با آن هستیم.

این مفهوم «بی‌پایگی» صرفاً یک ایده‌ی فلسفی نیست، بلکه ریشه‌ی بسیاری از اضطراب‌های مدرن را تشکیل می‌دهد. یالوم در کتابش اشاره می‌کند که «سندرم‌های روان‌نژندی کلاسیک به امری نادر بدل شده‌اند» و بیماران امروزی بیشتر با مسئله‌ی انتخاب دست و پنجه نرم می‌کنند: «اینکه می‌خواهند چه کنند؟». این تغییر در ماهیت رنج روانی، تصادفی نیست. در گذشته، ساختارهای سنتی قدرتمند مانند دین، اجتماع و خانواده، زمین محکمی زیر پای افراد فراهم می‌کردند و مسیر زندگی را تا حد زیادی مشخص می‌ساختند. اما با فرسایش این ساختارها در دنیای مدرن، انسان با خلأ و «بی‌پایگی» بیشتری روبرو شده است. رنج امروز، کمتر از تعارض با قوانین موجود و بیشتر از نبود قوانین و بار طاقت‌فرسای خلق آن‌ها برای خودمان ناشی می‌شود. از این رو، تمرکز یالوم بر آزادی، پاسخی مستقیم به چشم‌انداز روان‌شناختی انسان معاصر و دغدغه‌های وجودی اوست.

بخش ۲: پیمان ناگسستنی: آزادی و مسئولیت

در قلب کاوش یالوم درباره‌ی آزادی، یک اصل خدشه‌ناپذیر نهفته است: آزادی و مسئولیت، دو روی یک سکه‌اند و جدایی‌ناپذیرند. پذیرش آزادی به معنای پذیرش مسئولیت کامل برای زندگی، انتخاب‌ها و حتی رنج‌هایمان است. این دو به قدری در هم تنیده‌اند که ترس از مسئولیت، در واقع همان ترس از آزادی است.

یالوم برای تعریف مسئولیت، از استعاره‌ی قدرتمند «مؤلف بودن» (authorship) استفاده می‌کند. او می‌گوید ما «مؤلف خود، سرنوشت، وضعیت زندگی، احساسات و اگر چنین باشد، رنج خویش هستیم». این یک «بصیرت عمیقاً هراس‌انگیز» است. پذیرش این واقعیت که «این رفتار توست که تو را به این روز درآورده» ، سنگ بنای درمان اگزیستانسیال است. این مسئولیت، مطلق است. حتی در مواجهه با محدودیت‌های گریزناپذیر زندگی—مانند ژنتیک، محیط یا شانس—ما همچنان در قبال نگرش و پاسخ خود به این محدودیت‌ها مسئولیم. هدف نهایی درمان این است که فرد به این درک برسد که «او تنها آفریننده‌ی تجربه‌ی خویش است».

این نگاه به مسئولیت، در نگاه اول ممکن است بی‌رحمانه و قضاوت‌گر به نظر برسد. واژه‌ی «مسئولیت» اغلب بار معنایی سنگین «تقصیر» را به دوش می‌کشد («تقصیر خودت است که در این وضعیت هستی»). چنین برداشتی می‌تواند به شرم و فلج شدن منجر شود. اما نبوغ یالوم در تغییر این چارچوب است. استعاره‌ی «مؤلف بودن» به‌طور بنیادین، مفهوم مسئولیت را از یک مفهوم گذشته‌نگر و مبتنی بر سرزنش، به یک مفهوم آینده‌نگر و مبتنی بر قدرت خلاق تبدیل می‌کند.

یک مؤلف، صرفاً برای یک فصل بد سرزنش نمی‌شود؛ او قدرت آن را دارد که فصل بعدی را متفاوت بنویسد. این دقیقاً همان حرکت درمانی است که یالوم به دنبال آن است. او به ما یادآوری می‌کند که «نمی‌توان به عقب برگشت. فقط با تغییر آینده می‌توان گذشته را جبران کرد». بنابراین، وظیفه‌ی درمانگر کمک به مراجع برای تغییر ذهنیت از «مقصر» («من مقصرم») به «مؤلف» («قلم در دست من است») است. این تغییر دیدگاه، به‌جای خرد کردن فرد زیر بار گناه گذشته، او را برای ایجاد تغییر در آینده بسیج می‌کند و این، هدف غایی روان‌درمانی است. پذیرش مسئولیت، کلید گشودن قفل درمان حقیقی است، زیرا تا زمانی که فرد دیگران یا عوامل بیرونی را سرزنش کند، هیچ تغییری ممکن نخواهد بود.

بخش ۳: گریز بزرگ: چگونه از آزادی فرار می‌کنیم؟

از آنجا که مواجهه با آزادی و مسئولیت کامل، اضطرابی طاقت‌فرسا به همراه دارد، انسان‌ها به‌طور ناخودآگاه سازوکارهای دفاعی روانی پیچیده‌ای را برای فرار از آن به کار می‌گیرند. یالوم این راهکارهای گریز را «دفاع‌های مسئولیت‌گریز» می‌نامد.۶ شناسایی این الگوها در خود و دیگران، گامی حیاتی برای حرکت به سوی یک زندگی اصیل است. در ادامه، به بررسی مهم‌ترین این دفاع‌ها می‌پردازیم.

  • اجبار (Compulsivity): در این حالت، فرد یک دنیای روانی برای خود می‌سازد که در آن تحت سلطه‌ی «نیروهای مقاومت‌ناپذیر» قرار دارد و بنابراین، آزاد نیست و مسئولیتی هم ندارد. فردی که به کار، خرید یا هر رفتار دیگری اعتیاد دارد، در واقع به خود می‌گوید «دست خودم نیست». این احساس اجبار، راهی برای فرار از مسئولیت انتخاب‌هایش است.
  • جابجایی مسئولیت (Displacement of Responsibility): این یکی از رایج‌ترین دفاع‌هاست. فرد بار مسئولیت را از دوش خود برداشته و بر گردن دیگری می‌اندازد: همسر، رئیس، والدین، سرنوشت، جامعه یا حتی درمانگر. جملاتی مانند «اگر همسرم بهتر بود، من خوشحال‌تر بودم» یا «شرایط اقتصادی اجازه نمی‌دهد پیشرفت کنم» نمونه‌های بارز این جابجایی هستند.
  • ایفای نقش قربانی بی‌گناه (Playing the Innocent Victim): در اینجا، فرد خود را قربانی منفعل رویدادهایی می‌داند که (به‌طور ناخودآگاه) خودش آن‌ها را به راه انداخته است. او دائماً از بدشانسی و ظلم دنیا شکایت می‌کند و از دیدن نقش خود در ایجاد موقعیت‌های تکراری زندگی‌اش سر باز می‌زند.
  • از دست دادن کنترل (Losing Control): گاهی افراد با بروز دادن هیجانات شدید و «از کوره در رفتن»، از زیر بار مسئولیت یک تصمیم آگاهانه شانه خالی می‌کنند. یک بحران عاطفی یا یک خشم انفجاری می‌تواند بهانه‌ای برای عدم مواجهه با یک انتخاب دشوار باشد.
  • پرهیز از رفتار مستقل و تعلل (Avoiding Autonomous Behavior / Procrastination): واضح‌ترین راه برای فرار از تصمیم‌گیری، به تعویق انداختن آن است. با به تعویق انداختن یک انتخاب، فرد امیدوار است که شرایط خودبه‌خود تغییر کند یا شخص دیگری برای او تصمیم بگیرد و بدین ترتیب از اضطراب انتخاب رها شود.
  • تفویض تصمیم (Delegating the Decision): در این حالت، فرد مسئولیت انتخاب را به یک عامل بیرونی واگذار می‌کند؛ مانند پیروی کورکورانه از قوانین، اصول یک مکتب، فال‌گیری یا حتی انداختن سکه. با این کار، او از رنج وجودی تصمیم‌گیری در امان می‌ماند، اما بهای آن، از دست دادن عاملیت و اصالت است.

برای درک بهتر این مفاهیم، جدول زیر می‌تواند یک راهنمای میدانی برای شناسایی این الگوهای گریز از مسئولیت باشد:

سازوکار دفاعیمونولوگ درونی / توجیهمثال در دنیای واقعی
اجبار«دست خودم نیست؛ من ذاتاً این‌طور هستم.»فردی که برای فرار از رویارویی با یک ازدواج ناموفق، به‌طور وسواس‌گونه ساعت‌های طولانی کار می‌کند.
جابجایی مسئولیت«تقصیر من نیست؛ رئیسم غیرقابل تحمل است.»سرزنش کردن شریک زندگی برای احساس ناخشنودی خود، به جای پرداختن به نارضایتی‌های شخصی.
قربانی بی‌گناه«چرا این اتفاق‌ها همیشه برای من می‌افتد؟»فردی که دائماً دچار مشکلات مالی می‌شود و آن را به بدشانسی نسبت می‌دهد، نه به برنامه‌ریزی ضعیف.
از دست دادن کنترل«آن‌قدر عصبانی بودم که نمی‌توانستم درست فکر کنم.»به راه انداختن یک دعوای بزرگ، درست قبل از زمانی که باید یک تصمیم دشوار گرفته شود.
تعلل«فردا در موردش تصمیم می‌گیرم.»به تعویق انداختن ارسال درخواست کار تا آخرین لحظه و در نتیجه، از دست دادن فرصت از طریق بی‌عملی.
تفویض تصمیم«من همان کاری را می‌کنم که “متخصصان” می‌گویند.»پیروی از یک رژیم غذایی سخت‌گیرانه بدون در نظر گرفتن نیازهای شخصی، برای فرار از مسئولیت تغذیه‌ی آگاهانه.

بخش ۴: پل به سوی زندگی اصیل: از آرزو به اراده و عمل

یالوم معتقد است که پذیرش آزادی یک جهش ناگهانی نیست، بلکه یک فرآیند درمانی چندمرحله‌ای است که فرد را از دنیای درونی احساسات به واقعیت بیرونی اعمال هدایت می‌کند. این مسیر، پلی است که سه پایه‌ی اصلی دارد: آرزو، تصمیم و عمل.

پایه‌ی اول: جرقه‌ی یک آرزو (خواستن)

هر تغییری با یک آرزو یا «خواستن» آغاز می‌شود. اما نه هر آرزویی. یالوم تأکید می‌کند که این آرزو باید اصیل باشد؛ یعنی از اعماق احساسات واقعی فرد بجوشد، نه از منطق خشک یا «باید»های تحمیل‌شده از سوی دیگران. بسیاری از افراد در ارتباط با احساسات واقعی خود نیستند و آرزوهایشان فهرستی از الزامات اخلاقی یا انتظارات اجتماعی است. در این حالت، فرد نمی‌تواند با خود واقعی‌اش ارتباط برقرار کند. وظیفه‌ی درمانگر در این مرحله، کمک به مراجع برای کندوکاو در دنیای درونی‌اش و کشف آن چیزی است که واقعاً می‌خواهد، فارغ از اینکه چه چیزی باید بخواهد.

پایه‌ی دوم: بوته‌ی آزمایش تصمیم (تصمیم)

وقتی یک آرزوی اصیل به طور کامل و واقعی تجربه شود، ناگزیر فرد را با یک نقطه‌ی انتخاب یا «تصمیم» روبرو می‌کند. این لحظه، «پل میان آرزو و عمل» و در عین حال، نقطه‌ی اوج اضطراب اگزیستانسیال است. زیرا دقیقاً در همین لحظه است که فرد باید مسئولیت کامل انتخابش را بر عهده بگیرد. انتخاب یک چیز، به معنای از دست دادن چیزهای دیگر است و همین واقعیت، اضطراب‌آور است.

نکته‌ی کلیدی در رویکرد یالوم این است که در فرآیند درمان، فرایند انتخاب کردن از محتوای انتخاب مهم‌تر است. اینکه فرد چه چیزی را انتخاب می‌کند در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد. آنچه اهمیت دارد، خودِ عملِ انتخاب کردن و پذیرش مسئولیت آن است. این عمل به خودی خود، رویدادی درمانی است که «اراده»ی فرد را تقویت می‌کند.

در این نقطه، نقش درمانگر بسیار حساس و حیاتی است. او نباید به مراجع بگوید چه چیزی را انتخاب کند، زیرا این کار به معنای همدستی با سازوکار دفاعی «جابجایی مسئولیت» است. اگر درمانگر توصیه‌ای بکند، ناخواسته به همان تکیه‌گاهی تبدیل می‌شود که مراجع برای فرار از مسئولیت به دنبال آن است. در این صورت، اگر انتخاب به نتیجه‌ی نامطلوبی بینجامد، درمانگر مقصر خواهد بود. بنابراین، وظیفه‌ی حقیقی درمانگر، ایجاد یک فضای امن و حمایتی است تا مراجع بتواند اضطراب طاقت‌فرسای انتخاب را تحمل کند و خودش دست به انتخاب بزند. درمانگر صبورانه در کنار مراجع می‌ایستد، اما انتخاب را به جای او انجام نمی‌دهد.

پایه‌ی سوم: واقعیت عمل (عمل)

آگاهی به تنهایی کافی نیست. درک مسئولیت، مترادف با تغییر نیست. تحول درمانی باید خود را در عمل و در دنیای واقعی نشان دهد، نه صرفاً در دانستن، قصد کردن یا خیال‌پردازی. بسیاری از بیماران در مرحله‌ی آگاهی از مسئولیت خود باقی می‌مانند، اما هرگز از پل تصمیم به سرزمین عمل عبور نمی‌کنند. درمانگر به مراجع کمک می‌کند تا بینش‌های به دست آمده در فضای امن «اینجا و اکنون» جلسه درمان را به «آنجا و آن زمان» زندگی روزمره‌اش منتقل کند و دست به اقدام بزند.

بخش ۵: گناه اگزیستانسیال: قطب‌نمای بازگشت به خویشتن

یالوم مفهوم «گناه» را از معنای سنتی آن (تخطی از یک قانون اخلاقی یا اجتماعی) فراتر برده و ما را با «گناه اگزیستانسیال» آشنا می‌کند. این نوع از گناه، حاصل تعدی به خود است. گناه اگزیستانسیال زمانی پدیدار می‌شود که ما از زیستن کامل‌ترین نسخه‌ی ممکن از خودمان باز می‌مانیم و به «استعدادهای ذاتی» و «رسالت» زندگی‌مان بی‌توجهی می‌کنیم. این احساس، همان پشیمانی عمیقی است که در پایان عمر به سراغ کسانی می‌آید که زندگی نکرده‌اند.

برخلاف گناه روان‌نژندانه که یک نیروی مخرب و بازدارنده است، یالوم گناه اگزیستانسیال را یک «نیروی سازنده‌ی مثبت» و یک راهنما می‌داند که «فرد را به خودش فرامی‌خواند». این گناه، یک قطب‌نمای درونی است که وقتی از مسیر اصالت و تحقق توانایی‌هایمان منحرف می‌شویم، به ما هشدار می‌دهد. این احساس، پیامد عاطفی مستقیم فرار از آزادی و مسئولیت است. وقتی به دیگران اجازه می‌دهیم داستان زندگی ما را بنویسند، یا وقتی خودمان از نوشتن آن سر باز می‌زنیم، این حس عمیق و آزاردهنده‌ی بیگانگی با خود و نااصیل بودن به سراغمان می‌آید.

از این منظر، هدف درمانی، از بین بردن این گناه نیست، بلکه گوش سپردن به پیام آن است. این گناه از ما می‌پرسد: «کدام توانایی بالقوه‌ات را نادیده گرفته‌ای؟ کدام مسیر اصیل را رها کرده‌ای؟» در واقع، گناه اگزیستانسیال صرفاً یک سیگنال منفعل نیست، بلکه یک نیروی محرکه‌ی فعال برای جبران و تغییر است. این احساس می‌تواند «انگیزه‌ای برای ترمیم رابطه با خود و دیگران» باشد. درد ناشی از «خود نبودن» به قدرتمندترین انگیزه برای «خود شدن» تبدیل می‌شود. این گناه، همان موتوری است که جرقه‌ی «آرزوی» اصیل برای یک زندگی متفاوت را روشن می‌کند و فرد را در مسیر عبور از پل «آرزو-تصمیم-عمل» به حرکت درمی‌آورد. این احساس، انرژی لازم برای حل خودش را در درون خود دارد.

بخش ۶: گام‌های عملی برای در آغوش کشیدن آزادی

ترجمه‌ی این مفاهیم عمیق به زندگی روزمره، نیازمند تمرین و تأمل است. در ادامه، چند گام عملی برای کمک به شما در این مسیر ارائه می‌شود:

  • تمرکز بر «اینجا و اکنون»: به لحظه‌ی حال توجه کنید. در همین لحظه، چگونه در حال فرار از مسئولیت هستید؟ در روابطتان، در کارتان، در تصمیم‌های کوچکی که به تعویق می‌اندازید، چه الگوهایی را مشاهده می‌کنید؟.
  • الگوهای خود را شناسایی کنید: به «راهنمای میدانی گریز از مسئولیت» که در بخش سوم ارائه شد، بازگردید. کدام یک از این سازوکارهای دفاعی برای شما آشناتر است؟ با صداقت از خود بپرسید که معمولاً از کدام روش برای فرار از اضطراب انتخاب استفاده می‌کنید.
  • با انتخاب‌هایتان روبرو شوید: از خود بپرسید: «از گرفتن چه تصمیمی در زندگی‌ام طفره می‌روم؟» «از چه چیزی می‌ترسم که اگر انتخاب کنم، اتفاق بیفتد؟». نوشتن درباره‌ی این ترس‌ها می‌تواند به شفاف‌سازی آن‌ها کمک کند.
  • قدرت بخشش و جبران: پذیرش مسئولیت به معنای زندانی شدن در اشتباهات گذشته نیست. راه پیش رو، از طریق جبران و اصلاح می‌گذرد. «فقط با تغییر آینده می‌توان گذشته را جبران کرد». این فرآیند شامل یادگیری بخشش خود برای گذشته، از طریق تعهد به ساختن یک آینده‌ی متفاوت است. تا زمانی که فرد به همان شیوه‌ی گذشته عمل کند، نمی‌تواند خود را برای گذشته ببخشد.
  • مسئولیت‌پذیری متعادل: مراقب باشید که مسئولیت بیش از حدی را بر عهده نگیرید، به‌ویژه مسئولیت احساسات و انتخاب‌های دیگران را. این کار نیز نوعی فرار از پرداختن به زندگی خودتان است. همان‌طور که شما مسئول زندگی خود هستید، دیگران نیز مسئول زندگی خودشان هستند.

نتیجه‌گیری: تاج سنگین یک مؤلف

سفر به دنیای آزادی اگزیستانسیال یالوم، ما را به قلب یک پارادوکس بنیادین می‌برد: آزادی، گران‌بهاترین دارایی و در عین حال، سنگین‌ترین بار ماست. این آزادی، ما را با «بی‌پایگی» جهان و مسئولیت هراس‌انگیز «مؤلف بودن» برای زندگی خودمان روبرو می‌کند. ما از این اضطراب می‌گریزیم و به انواع سازوکارهای دفاعی پناه می‌بریم که بهای آن، یک زندگی نااصیل و احساس گناهی عمیق نسبت به خودِ تحقق‌نیافته‌مان است.

اما یالوم راه برون‌رفت را نیز نشان می‌دهد. او ما را دعوت می‌کند تا به جای فرار، با این اضطراب روبرو شویم. تا به صدای گناه اگزیستانسیالمان به عنوان یک راهنما گوش فرا دهیم. تا از پل لرزان «آرزو، تصمیم و عمل» عبور کنیم و مسئولیت کامل زندگی‌مان را در آغوش بگیریم.

در نهایت، ما همواره در حال نوشتن داستان زندگی خود هستیم؛ چه آگاهانه قلم را به دست بگیریم و چه اجازه دهیم صفحات توسط شانس، شرایط و اراده‌ی دیگران پر شوند. پذیرش نقش مؤلف، تاجی سنگین بر سر ما می‌گذارد، اما این تنها راه برای خلق یک شاهکار است؛ شاهکاری به نام یک زندگی اصیل که از آنِ خود ماست. همان‌طور که اریش فروم هشدار می‌دهد، کسی که از خودِ فردی‌اش دست می‌کشد، «دیگر نیازی نیست احساس تنهایی و اضطراب کند. اما بهایی که می‌پردازد، گزاف است: از دست دادن خویشتن». اضطراب آزادی، بهای ورود به ساحت یک زندگی است که ارزش زیستن را دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *